سقراط
سقراط (حدود سالهای ۳۹۹ ـ ۴۷۰ ق . م)، پدر علم فلسفه، با نحوه تدریس سوفسطائیان مخالفت کرد. سوفسطائیان، به شاگردان خود میآموختند که چگونه در مباحثات، به سوالات مختلف جوابهای زیرکانهای بدهند. سقراط شاگردانش را تشویق میکرد تا در دنیای اطراف خود، جستجو کرده و مطابق با ندای وجدان خود زندگی کنند، حتی اگر این کار، آنها را در جهت مخالف با حکام کشور قرار دهد.
مباحثات
سقراط هیچ اثر مکتوبی از خود بر جای نگذاشت، اما تعدادی از مباحثات وی با ساکنین آتن توسط شاگرد معروفش افلاطون (۳۴۷ ـ ۴۲۷ ق.م)و نیز کسنوفون (۳۵۷-۴۲۵ ق.م) بطور مکتوب ثبت شدهاند. سقراط در حدود سال ۴۷۰ سال ق.م در آلوِپِکا متولد گردید. آغاز زندگی او مصادف بود با دوران شکوفایی عظمت و افتخار آتن که در همان زمان امپراتوری دریایی خود را بنا نهاده بود. در دوران جوانی، قدرت بدنی شگفت انگیز سقراط، همگان را به تعجب وا داشت. قدرت تحمل او بسیار بالا بود، به طوری که در زمستان سخت، پا برهنه با یک جامهٔ معمولی راه میرفت.هنگامی که بیست و چند ساله بود ، افکارش متوجه مفهوم انسانیت شد. در آن زمان بیشتر تلاشهای فلاسفه و متفکران، درباره جهان و چیستی آن بود و این که از چه موادی تشکیل شده و ماده آصلی آن چیست. اما او اعلام کرد که باید جهان شناسی را کنار گذاشت وبه انسان بازگشت. او بیان میکرد که پیامهای مخصوصی از سروش غیبی دریافت میکند.در کتابهای تاریخی آمدهاست که روزی یکی از دوستان سقراط از سروش غیبی پرسید که آیا خردمند تر از سقراط وجود دارد؟ سرش غیبی پاسخ داد: نه. این واقعه سقراط را بر انگیخت تا ببیند که چه چیزی موجب شده تا او خردمند ترین انسان باشد؛ در حالی که خود را عالم و دانشمند نمیداند. سرانجام به این نتیجه رسید که: او خردمند ترین انسان است ، زیرا به جهل خود علم دارد و ادعای عالم بودن ندارد. از این پس، وی این رسالت را در وجود خود احساس کرد که در جست و جوی حقیقت ثابت و یقینی ، یعنی حکمت راستین باشد و به همگان نشان دهد که علم حقیقی یعنی: «علم به این که نمیدانم.»او در جنگهای پلوپونز شرکت کرد و شجاعتی که در آن جنگها از خود نشان داد ،از وی شخصیتی برجسته و ممتاز ساخت. در ادامهٔ زندگی ، سقراط به رسالتی که بر دوش گرفته بود، پرداخت. در آن دوران سوفسطائیها نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند و به آنها سفسطه و فن جدل آموزش میدادند وادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد. آنها خود را دانشمند ترین وعالمترین مردمان میخواندند.سقراط بنا بر نتیجهای که در زندگی بدان رسیده بود، با آنها که ادعای علم و دانش داشتند، به مقابله پرداخت.روش عملی سقراط برای مبارزه با چنین اشخاصی این بود که با یکی از آنها وارد گفت و گو میشد و میکوشید تا از او افکارش را درباره موضوعی خاص، مثلا شجاعت بیرون بکشد. آن شخص در ابتدا فکر میکرد که حقیقت شجاعت را میشناسد و به آن آگاه است. سقراط گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع میکرد و در آغاز خود را با آن چه شخص مقابلش میگفت، همراه نشان میداد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد، اما سر انجام بحث را به جایی میرساند که شخص مقابل به نادانی خود پی میبرد؛ یعنی به این نتیجه میرسید که حقیقتا هیچ چیزی را درباره شجاعت نمیداند و به این صورت، سقراط به او میفهماند که اعتراف به نادانی، بزرگترین دانش است. این روش، روش دیالکتیکی نام گرفت. وی اولین کسی بود که این شیوه را در بحثهای فلسفی به کار برد و به همین دلیل، روش دیالکتیک را به نام او، دیالکتیک سقراطی میخوانند.
سقراط در آتن میگشت و با افراد مختلف به این روش بحث و گفتگو مینمود. او شاگردانی هم داشت که اکثر آنها جوانان آتنی بودند. یکی از شاگردان وی که بعدها در شمار بزرگترین فلاسفه جهان قرار کرفت، افلاطون بود.سقراط بسیاری از بزرگان آتن را که ادعای علم و دانش داشتند، به همین نحو محکوم ساخت واین برای آنان خوشایند نبود. عاقبت این فشارها همراه با تحولات سیاسی که پیش آمد، سقراط را در سال ۳۹۹ ق.م به محکمه کشاند.در محکمه سقراط متهم شد که: ۱) خدایانی را که آتنیان میپرستند، عبادت نمیکند، بلکه اعمال دینی جدید و نا آشنا آوردهاست.
۲) به علاوه جوانان شهر آتن را با افکار خود فاسد میکند.
به دلیل همین اتهامها، برای او تقاضای مرگ شده بود. سقراط با خونسردی و متانت به تمام اتهامها پاسخ گفت و آنها را به سوی خود متهم کنندگان بازگرداند. سقراط اعلام کرد که از مرگ هیچ باکی ندارد ، اما مرگ وی لکه ننگینی بر چهره آتن بر جای خواهد گذاشت و آیندگان، در این مورد، آتنیان را محکوم خواهند کرد. با تمام این احوال و دفاعیات مستحکم وی، هیئت منصفهٔ دادگاه که تحت تأثیر جو سیاسی آشفتهٔ آن ایام بود، حکم به مرگ سقراط داد.
درچند روزی که تا اجرای حکم باقی مانده و سقراط زندانی بود ، دوستان وی تلاش زیادی کرده و همه چیز را برای فرار او مهیا ساختند، ولی سقراط با بیان اینکه چنین اقدامی مخالف اصول و ارزشهای اوست ، پیشنهادشان را رد کرد.در روز موعود در حالی که خانواده و دوستان و شاگردانش گرد وی جمع شده و بی تابی میکردند، آنها را به آرامش فراخواند و پس از اینکه وصیتهایش را کرد، جام زهر را به آرامی سرکشید و پس از دقایقی جان سپرد .
نظر سقراط در باب هنر
سقراط در خصوص زیبایی اشاره میکند که وقتی چیزی زیباست، یگانه علت آن زیبایی آن است که از " خود زیبایی" چیزی در آن نهفته است. به عبارتی دیگر، او برای زیبایی یک منشاء الوهی قائل است، به این معنا که زیبایی را برآمده از یک عرصه یا مکانی میداند. او معتقد است که: 1. زیبایی الوهی است. 2. ماهیت واحد و یگانه زیبایی، همچون یک کلّ متشکل از اجزاء و عناصر متعدد است. این ماهیت یگانه و واحد در درون خود حالتی متکثر و تجزیه شونده دارد. اگر زیبایی را تنها و واحد فرض کنیم، این زیبایی به یک شیء تعلق میگیرد اما ما بسیاری پدیدههای زیبا داریم که از جنبههای متفاوت زیبا هستند و این نیست جز خود زیبایی که در بسیاری پدیدهها حلول میکند. همانطور که در معرفت اسلامی فتبارک الله احسن الخالقین داریم. معنای سقراطی این گزینه به نسبیگرایی ارجاع داده میشود. 3. در مباحثهای که با سیمیاس و کبس دارد ( در رساله فیدون که افلاطون آن را از زبان فیدون نقل کرده است.) به یکی از تعاریف زیبایی که عبارت است از لذت بصری و شنیداری پرداخته است. مانند تصاویر و چهرههای زیبایی که میبینیم و این لذت از زیبایی است. اساس حسگرایی و تجربهگرایی سقراط در این جا مطرح میشود که اساس زیبایی را در لذت تجربی و حسی تعریف میکند. اما خود لذت در شنیدن و دیدن خلاصه نمیشود، پس زیبایی را میتوان حاصل از سایر افعال نیز دانست. به عبارت دیگر لذت معنوی، لذت تجربی ، لذت حسی و غیره. 4. زیبایی از دید سقراط امری ماهوی و ذاتی است، که به صورت عنصر لاینفک و یا یتجزای پدیدهها در آمده است، همینطور سقراط آن را عارضی میداند. او میگوید : زیبایی همچون تابشی از منشا الوهی است پس عارضی است. در هر پدیده یا شیء، یک ماده مستعد ( طبیعت، ماهیت و یا جنم) وجود دارد. به تعبیری زمینه و بستر مستعد و پذیرای گرفتن کیفیت زیبایی وجود دارد. تا این بستر در شیء وجود نداشته باشد، هیچ شیء زیبایی نخواهیم داشت. اما وجود این پرتو نیز ضروری است. که البته، ماده مستعد همان خود زیبایی است
«مرگ سقراط» اثر ژاک لویی داوید. ۱۷۸۷. نگهداری در موزه متروپولیتن نیویورک.
عقاید سقراط که در تضاد با عقاید نیروهای مذهبی و سیاسی آتن بود، باعث شد که وی را محاکمه کنند. او متهم به فاسد کردن جوانان و خیانت به عقاید دینی شد. سقراط به مرگ محکوم شد، اما وی با نوشیدن جام شوکران (نوعی سم)، خود را کشت.سوفسطائی در واژه به معنی استاد، دانشور، زبردست است. کسی که در امور زندگی هوشمند و زیرک است، خردمند.در اواخر سده پنجم پیش از میلاد جماعتی از اهل نظر در یونان پیدا شدند که جستجوی کشف حقیقت را ضروری نمیدانستند‚ بلکه آموزگاری فنون را بر عهده گرفته‚ شاگردان خویش را در فن جدل و مناظره ماهر می ساختند تا در هر مقام، خاصه در مورد مشاجرات سیاسی بتوانند بر خصم غالب شوند. این جماعت به واسطه تتبع و تبحر درفنون مختلف که لازمه معلمی بود به سوفیستس (sophiste)، معروف شدند، و چون برای غلبه بر مدعی در مباحثه به هر وسیلهای متشبث می شدند‚ لفظ سوفیستس، که ما آنرا سوفسطایی گوئیم، علم شد برای کسانی که به جدل بپردازند و شیوه ایشان سفسطه (sophisme)، نامیده شده است. افلاطون و ارسطو در تقبیح سوفسطاییان و در مطالب ایشان بسیار کوشیده اند‚ ولیکن در میان اشخاصی که به این عنوان شناخته شدهاند مردمان دانشمند نیز بوده اند‚ از آن جمله افرودیقوس (Priodikos) است و او از حکمای بدبین بود یعنی بهره انسان را در دنیا، درد و رنج و مصائب و بلیات یافته بود و چاره آن را شکیبایی و استقامت و بردباری و فضیلت و متانت اخلاقی می دانست. دیگری جورجیاس (Gorgias)است که با استدلالاتی شبیه به مباحثات زنون و برمانیدس، مدعی بود که وجود موجود نیست و نمونه آن این است که: کسی نمیتواند منکر شود که عدم، عدم است (یا به عبارت دیگر لاوجود لاوجود است). ولیکن همین که این عبارت را گفتیم و تصدیق کردیم، ناچار تصدیق کرده ایم به این که عدم موجود است، پس یکی تصدیق کرده ایم که عدم موجود است و جای دیگر ثابت کرده ایم که عدم موجود نیست؛ بنابراین محقق میشود که میان وجود و عدم (لاوجود) فرقی نیست، پس وجود موجود نیست. جورجیاس به همین قسم مغالطات دو قضیه دیگر را هم مدعی بود‚ یکی اینکه فرضأ وجود موجود باشد قابل شناختن نیست‚ دیگر اینکه اگر هم قابل شناختن باشد معرفتش از شخصی به شخص دیگر قابل افاضه نخواهد بود. معتبرترین حکمای سوفسطایی فروطاغورس (Protagoras)است.
سقراط را بیشتر از طریق ارسطو به خصوص شاگردش افلاطون مىشناسیم. زیرا او در طول زندگىاش چیزى ننوشت وبیشتر اطلاعات ما از او از شاگردانش بدست آمده است. که همین امر و مرگ دلخراشش باعث شده است که درکتب زیادى وى با مسیح مقایسه گردد.
او نخستین فیلسوف مهمى بود که در آتن بدنیا آمد که بیشتر عمر خود را صرف گفتگو ومباحثه در کوچه و بازارهاى آتن مىکرد. او جوانانى را ازاقشار مختلف و باعقاید گوناگون دور خود جمع مىکردو به گفتگو با آنها مىپرداخت . که بعدها بسیارى از این جوانان نماینده هاى فکرى فلسفه هاى گوناگون در یونان باستان شدند. که همین امر باعث شد که مکاتب زیادى سقراط را از خود بدانند. او به غیر از مباحثه وتفکر کار دیگرى نمىکرد و شغل خاصى نداشت و نسبت به فردایش بىاعتنا شده بود. در خانه هم دل خوشى نداشت و به فکر همسر و فرزند نبود وهمواره به خاطر این خصوصیاتش با زنش مشکل داشت. البته مىتوان گفت که در نهایت زنش به اوعلاقه داشت زیرا بعد از اعدام سقراط نمىتوانست به خود تسلى خاطر بدهد.
شاید بتوان گفت بارزترین موضوعى که هنگام مطالعه سقراط به آن برمىخوریم هنر گفت و شنود سقراط باشد. او خود در این باره مىگوید: من نیز مانند مادرم هنر مامایى دارم. مامایى من مامایى حقیقت و دانش است او دایما تاکید مىکرد که خود چیزى نمىداند بلکه مانند مامایان عمل مىکند یعنى با گفتگویى هدفمند نقاط ضعف و قوت افکار عقاید افراد را به آنها نشان مىدهد و از این طریق به زاده شدن حقیقت و دانش در آنها کمک مىکند.
سقراط هنگام بحث با افراد مختلف به شرایط افراد و موقعیت اجتماعى آنان توجه اى نمىکرد. گاهى نیز پرسشهاى او از افراد متشخصى که با اوبحث مىکردند موجب مى شد که تزلزل پایه هاى فکرى وتضاد در عقاید آن شخص روشن گردد. که این موضوع موجب مسخره شدن اینگونه افراد در ملا عام ونتیجتا خشمگین شدن آنها مىشد. روش سقراط بدین گونه بود که ابتدا در بحث اظهار تجاهل مىکرد وسپس براى رفع جهل خود از شخص مقابل سوالاتى مىپرسید سپس شخص را با پرسیدن سوالاتى به نقطه اى خاص هدایت مىکرد و تناقض در افکار و عقاید شخص مقابل را برایش روشن مىساخت. در این پروسه تعریف کردن موضوعات براى سقراط از اهمییت خاصى برخوردار بود. چون به اعتقاد او ابتدا باید دانست که منظور از مفاهیمى مانند عدالت , فضیلت ,شجاعت و پرهیزگارى چیست , سپس مىتوان در مورد این مفاهیم صحبت کرد.
او براى رسیدن به تعریفى صحیح از یک مفهوم از شیوه اى استقرایى استفاده مىکرد بدین معنا که ابتدا مثالها و شواهدى را در باره موضوع مورد نظرش پیدا مىکرد و از این جزییات بدست آمده براى رسیدن به کلیات مطلب استفاده مىکرد.او پس از فهمیدن قاعده کلى آن را براى موارد خاص تطبیق و تعمیم مىداد . مثلا او هنگام گفتگو نظر طرف مقابلش را در باره عدالت جویا مىشد ,مخاطب هم براى رسیدن به تعریف مثالهایى را ارایه مىکرد سپس سقراط با نشان دادن روابط و مشترکات مثالها شخص را به تعریفى از مفهوم مورد نظر( مثلا عدالت) مىرساند. بعد از این مرحله سقراط موارد مخالف و متضاد با تعریف را یادآورى مىکرد بدین ترتیب فرد مورد نظر دایما مجبور مىشد که تعریف خود را تغییر دهد تا به تعریف صحیحى برسد در این دیالوگها شخص به اشتباهات و ناتوانیهاى خود پى مىبرد.
علىرغم اینکه روش فلسفى سقراط براى ما مشخص و معلوم است ولى افکار و عقاید او در مورد بسیارى از مسایل مهم فلسفى براى ما روشن نیست. زیرا هیچگاه در مورد مسئله اظهار اطمینانى قطعى نمىکرد و افکار خود را نمىنوشت. همین موضوع باعث شده است که تمام دانسته هاى ما در باره سقراط از مطالبى است که شاگردانش مانند افلاطون در باره او ذکر کرده اند. در بسیارى از متون افلاطون نمىتوان تشخیص داد که مطلب افکار سقراط است یا عقاید افلاطون است که آنها را از زبان سقراط بیان کرده است.
همانطور که قبلا دیدیم فیلسوفان پیش سقراطى توجه خود را به طبیعت و نیروهاى طبیعى معطوف کرده بودند که به نوعى مىتوان گفت برنامه کارى آنان گذر از دنیاى اسطوره به عقل بود. ولى برخلاف آنها بیشتر توجه سقراط به مسئله انسان و جایگاه انسان در جامعه بود. سیسرون فیلسوف رومى چند صد سال بعد از مرگ او در این باره مىگوید: سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد فلسفه را به خانه ها وشهرها برد و فلسفه را واداشت به زندگى و به اخلاقیات و خیر و شر بپردازد. سقراط بر خلاف سوفسطاییان که به درک درست و مطلقى از حقیقت اعتقاد نداشتند قصد داشت که فلسفه خود را بر پایه اى محکم بنا کند . به گمان او این پایه عقل انسان بود.او ادعا مىکرد که ندایى الهى در وجودش قرار دارد که او را هدایت مىکند و همین ندا و وجدان است که به او مىگوید چه چیز نادرست و چه درست است.
جامعه آن زمان یونان که سقراط در آن زندگى مىکرد جامعه اى بود که سوفسطاییان تاثیر اساطیر وادیان را در زندگى مردم به شدت کم کرده بودند از این رو سقراط در زمینه اخلاق سعى داشت تعریف کامل و جهانشمولى ارایه دهد تا جایگزینى مناسب براى اساطیر و ادیان باشد . اوبر خلاف سوفسطاییان معتقد بود که تشخیص درست و نادرست بر عهده عقل آدمى است نه بر عهده جامعه و سیر تحولات آن. او براى نیکوکارى و درستکارى مبنایى عقلى جستجو مىکرد ومعتقد بود که هرکس درست و غلط را از لحاظ عقلى تشخیص دهد به کار نادرست دست نمىزند و تمام شرهایى که از افراد مختلف مىبینیم در اثر نادانى آنهاست.
در روزگارى که سقراط در آن زندگى مىکرد دموکراسى آتن رو به ابتذال نهاده بود بدین ترتیب که در بسیارى از نهادهاى مهم کشور اعضاى آنها به ترتیب حروف الفبا انتخاب مىشد به طوریکه گاهى در میان آنها کشاورز و بازارى ساده دیده مىشد و یا سران لشگر به سرعت عوض مىشدند.
سقراط عقیده داشت که همانگونه که کفاش و نجار به مهارت در رشته و فن خود نیاز دارند حاکم نیز باید تخصص لازم را براى حکومت داشته باشد به عبارت دیگر داراى فضیلت سیاسى براى حکومت باشد. سقراط مدام دموکراسى یونان را به سخره مىگرفت و دائما دم از صلاحیت و شایستگى براى حکومت مىزد . که البته در آن زمان بزرگترین مدعى این صلاحیت اشراف وثرومتمندان بودند که اعتقاد داشتند این شایستگى براى حکومت از نژاد و تبارشان حاصل مىشود ولى سقراط معتقد بود که این شایستگى و فضیلت با آموزش و تربیت پدید مىآید و ناشى از روح انسانى است. البته باید توجه داشت که در آن زمان این آموزشها و نوع تربیت بیشتر مخصوص طبقه اشراف بود نه همگان مردم.
در شرایطى که جنگ و خطر توطئه و قیام اقلیت ثروتمند جامعه دمکرات یونان را تهدید مىکرد سقراط جوانان متمایل به آریستوکراسى را به دور خود جمع مىکرد ودر باره فضیلت سیاسى با آنها صحبت مىکرد. همین امر باعث شد که حکومت تصمیم به اعدام سقراط بگیرد. در دادگاهى که براى محاکمه سقراط تشکیل شد سقراط به دفاع از خود برخواست که متن دفاعیه او در Apology افلاطون موجود است. سقراط این امکان را داشت که با طلب عفو از دادگاه خود را از مرگ نجات دهد ولى او نپذیرفت که از عوامى که مدام مورد سخره او بود طلب بخشش کند. نقل مىشود که دوستان او امکان فرار وى را از زندان فراهم ساخته بودند ولى او از فرار نیز امتناع ورزید و در نهایت جام شوکران را سرکشید.
در تاریخ اندیشهی غرب سقراط یک مرجع است، چرا که از "قبل از سقراط" و" بعد از سقراط" سخن میرانند. پیش از او فلاسفه نظریههای خود رابه گونهای شاعرانه و بیشتر نزدیک به روش پیامبران و کاهنان بیان میکردند. پس از او اما، تمام مکاتب باستان خود را وارث او یا متاثر از او میدانند. سقراط ، از آن پس مبدل میشود به فرزانهای قهرمان، پایه گذار پرسش فلسفی و تجسد مطالبات اخلاقی. این مرد عجیب که بود که به رغم این همه تاثیر، چیزی ننوشت. آیا هنوز میتوان او را، ورای تودهی وسیع افسانهها و تفسیرها، باز شناخت؟
سربازان ، دراردوگاه از خود میپرسند که سقراط چه میکند، چرا که ساعتها است آنها را رها کرده تا خود ، در کنار درختی در بالای تپه بایستد و با خود خلوت کند. نگاهش ثابت است. با او که حرف میزنند، گویی نمیشنود. حتا به نظر میرسد که نمیبیند، هرچند چشمهایش بازند. سربازان به خود میگویند: چه آدم عجیبی! البته از بعضی جهات به مردم عادی شباهت دارد یا بهتر بگوییم به یک انسان شجاع و شریف. هیچگاه شکایت نمیکند. مقاوم است و محکم. با این حال، برای حمل سلاح زیر آفتاب تند، دیگر چندان جوان نیست: باید چهل سالی داشته باشد. به طور خلاصه باید گفت که مردی است شجاع، اهل نوشانوش و رقص.با این وجود، عجیب و غریب است. پیش میآید که ساعتها لب به حرف نگشاید. اما اگر شروع کند، کسی جلودارش نیست. او میگوید که یک صدای درونی یا یک اهریمن مانع او از انجام بعضی کارها میشود و او را متوقف میسازد. به طور قطع او از سویی جادوگر است و از سویی فرزانه! او ظاهراً از خیلی چیزها آگاهی داردو درباره شان اندیشیده است. در این تردیدی نیست. او همچنین با افراد معروف و ثروتمند و مردان سیاسی همنشینی میکند. اما خود او همواره فقیر است. میگویند که این افراد به حرفهایش گوش میدهند و همگی، این جا و آن جا و تمام وقت، زبان به تحسینش میگشایند.سقراط، صبحها که باز میگردد، بی آن که توضیحی بدهد، با اشتها غذا میخورد و سپس به محل خدمتش در ارتش آتن باز میگردد یعنی به "پتیده"(1) در ساحل "شالسیدیک"(2). در جنگی درسال 432 ق.م. در دفاع از"آلسیبیاد"(3) ، مجروح میشود. "آلسیبیاد"، مرد جوانی که لا اقل بیست سال از او جوانتر و زیبا یی خیره کنندهای دارد. در حالی که سقراط مانند یک جانور زشت است اما به شدت به جوانان با استعداد عشق میورزد.این یکی از دفعات نادری است که آتن را ترک میکند. شهر شاهد تولد او بوده و شاهد مرگش نیز خواهد بود. تمام زندگیش در ان جا سپری شده است. او در سال 470 پیش از میلاد، در آن جا زاده میشود. پدرش " سوفرونیسک"(4)، حجارو پیکر تراش و مادرش"فنارت"(5) (دایی) است. این فرزندِ خلق از ابتدا با کار یدی آشنا میشود. او فن استفاده از قلم حکاکی و اسرار سنگتراشی را میشناسد. او میگوید" دست به ما اجازه میدهد کارهایی را انجام دهیم که باعث میشوند، خوشبخت تر از حیوانات باشیم". احتمال دارد که او نیز در کارگاه پدر، به کار بر روی سنگ پرداخته باشد. حتا گفتهاند که قسمتی از جعد سر "پارتنون"(6) کار دست او ست...البته این تنها یک فرضیه است. به هر حال او مرتب در حال یاد گیری مهارتهای حرفههای گوناگون از قبیل نساجی، نجاری و کفاشی است. برای او واژهی "سوفیا"ی (7) یونانی، پیش از آن که به مفهوم دانایی وخرد باشد، معنای مهارت یدی میدهد.او حرفهی مادر را نیز دنبال میکند. مادر زنان را میزایاند و او نفوس را!هنر زایاندن او، بیشتر در پی اثبات و آزمون اندیشهها است و نه فقط روزآمد کردنشان. اخر ماماهای آن زمان تنها وظیفهی سادهی به دنیاآوردن نوزادان را نداشتند بلکه باید آنها را با یک حمام آب سرد، مورد آزمایش قرار میدادند تا فقط کودکان سالم را نگه دارند. تخصص واقعی سقراط در همین کار است: او اندیشهها، باورها و اعتقادها را، با طرح پرسشهایی بررسی میکند تا دریابد که آیا ارزشمندند یا فقط "بادِ هوا". این مرد زشت، نه چندان پاکیزه و فقیر که به رغم این شرایط گدایی نمیکند و از عهدهی هزینههای خود و خانواده اش بر میآید، آنقدر مردم را مورد خطاب قرار داده و- با استهزا- گرفتار تضاد درونی میکند که به عنوان یک اندیشمند غیر عادی و آزار دهنده در شهر شناخته میشودگاه خارجیانی را که در گذر از شهر هستند به او معرفی میکنند. او ،هرازگاهی ایشان را به مبارزه طلبیده، ادعای همه چیز دانی شان را به باد استهزا میگیرد. گفته میشود که در حدود سال 430 ق.م. ،"آپولون"(Apollon) سقراط را" داناترین ِانسانها" تلقی میکند. و او چنین نتیجه میگیرد که یگانه دانایی او، آگاهی از نادانی اش است. به هر حال از این زمان است که او واقعاً وارد زندگی فلسفی میشود. این امر سبب نمیشود که وجود "زانتیپ"(8) همسر بد خلق و عبوس او از یاد برود. خلق بد این زن چنان خنده آور است که بیشتر به یک نمایش مضحک شباهت دارد. باید اضافه کنیم که سقراط در زمان حیاتش، به صورت یک چهرهی نمایشی در میآید."آریستوفان"(9) از او چهرهای خنده آور عرضه میکند. البته نمایشنامه که عنوان "ابرهای غلیظ" را داردو درسال 432ق.م به صحنه میرود، چندان مقبول نمیافتد. اما وجود این نمایشنامه نشانگر آن است که سقراط در 45 سالگی آنقدر شناخته شده بوده که در یک نمایش کمدی با تماشاچیانی از میان مردم عامی، از چهره اش استفاده شود.در این نمایش از روشنفکران بد گویی میشود: نگاه آنان در میان ستارگان گم شده، در نتیجه از واقعیت بدورند. آنان به خدایان سنتی شک کرده ، به سوی ابداعاتی غریب میروند. از همه بدتر این که آنان میتوانند همه چیز را زیرورو ببینند. آریستوفان، جوانی به نام "فیدیپید"(10) را قهرمان خود میسازد که پدرش را کتک میزند ، درستی این حرکتش را نیز برای او توجیه میکند و معتقد است که باید مادرش را هم ادب کند! بنابراین میبینیم که سقراط مردمان را فاسد میکند، به آنان نشان میدهد چگونه باورهای معمولشان را زیر و رو کنند، به آنان روشهایی را یاد میدهد تا بتوانند استدلال ضعیف را قوی سازند و حق را، در زمانی که حق نیست، از آن ِ خود سازند. آتنیان ِ نسل بعد که سقراط پیر را به داوری نشستند، در جوانی این نمایش را دیده یا نقل آن را از پدران خود شنیده بودند.آنان همچنین شنیده بودند که به فیلسوف لقب "اژدر ماهی" داده شده بود: نوعی ماهی مدیترانهای که افرادی را که لمسش کنند، مبتلا به کزاز میکند. سقراط در واقع، هر که را با او به صحبت بپردازد، مبهوت و گیج بر جای مینهد. آنان مدعی دانستناند و اوبا پرسش از آنان، به ایشان ثابت میکند که دانایی شان، توهمی بیش نیست. در نتیجه افلیج به نظر میرسند. سقراط را همچنین "مگس" یا "خرمگس" نیز لقب میدهند: جانوری که با نیش خود اسب خواب را بیدار میکند! مردم معمولاً تمایل به تسلیم شدن دارند. سقراط آنها را بیدار کرده، بر میانگیزد و وادار میکند به خود آیند. نقشهایی که ایفا میکند خطرناکند چرا که کسی دوست ندارد با کشف نادانی خویش، مات و مبهوت شود. هیچ اسبی از خرمگسها خوشش نمیآید. بنابر این، خشم بر علیه آشوبگر، به تدریج اما به طور قطع، بالا میگیرد.به علاوه موقعیت سیاسی آتن دستخوش تغییر میشود. دموکراسی در وضعیتی بحرانی است. گویی "السیبیاد"(3) زیبا و پرشور، پیش از آن که دربست به خدمت دشمنان آتن بر آید، در تدارک یک کودتا است. در سالهای 404 و 403 ق.م. 30 صاحب منصب یعنی 30 دیکتاتور، زمام امور را به دست گرفتند. سقراط در زندگی شهروندی همواره شهامت از خود نشان داده اما هرگز وارد یک مبارزه سیاسی نشده است. با این حال همگان روابط دیرین او با "السیبیاد"(3) را به یاد دارند. به نظر میرسد که این ناطق قدیمی همواره جانبدار دشمنان دموکراسی بوده است. او عیب ونقصهای دموکراسی، تمایل آن به انحراف و عوام فریبی را به باد انتقاد میگیرد.و همهی اینها پایان خوشی ندارد...در سال 399 ق.م.، سقراط متهم به کفر و گمراه کردن جوانان میشود. او در دفاعیه اش نقش خویش را نفی نمیکند و میگوید:" تا واپسین دم و تا زمانی که بتوانم فلسفه بافی را ادامه خواهم داد." او میتوانست سعی در بدست آوردن دل قاضیهایی کند که همشهری خودش بودند. اما از آن جا که خود را مجرم نمیداند، آرام آرام، آنان را عصبانی میکند. او میتوانست فرار کرده، به تبعید برود یا اجازه دهد که مریدان فراریش دهند. اما هیچ یک از این کارها را نمیکند. روزی هم که شوکران (این زهر با اثر تدریجی) را مینوشد، باز این خود او است که دوستانش را تسلی داده و اشک را از گونههاشان میزداید.هنگامی که بدنش سنگین شده و پاهایش ورم میکنند، باز به تعقل و اندیشیدن ادامه میدهد. او با صدای بلند به مرگ خود میاندیشد.او با اراده میمیرد.او حکم مجلس آتنی را به خاطر احترام به قوانین پذیرفته و به رغم نا درست بودنش، تصمیم میگیرد که به آن تن دردهد. به مرور که حرفها بر زبان میآیند، اعضای بدن بی حرکت میشوند. سرما بر او غلبه میکند. سقراط یک بار دیگر دچار تشنج میشود، چهره اش انقباض پیدا میکند و سپس چشمهایش را میبندند.از سویی میتوان گفت که پیروز است چون نه تنها بر هراس از مرگ چیره شده بلکه بر مرگ خویش نیز غلبه یافته است. در این جا مسئلهی اخلاق و منش مطرح نیست بلکه فلسفهای است که تحقق یافته. سقراط چنین قضاوت میکند که در برابر کسانی که او را به مرگ محکوم کردهاند، صاحب حق بوده است.هیچ چیز بدون این آزادی اندیشه، انتقاد، انتخاب بهترین شکل حیات و عمل به آن یعنی هیچ چیز بدون فلسفه، ارزش زیستن ندارد. سقراط این شاهکار غیر ممکن را تحقق میبخشد: زنده مردن و بدون تسلیم، تا به آخر ماندن.او پیش از هر چیز انسان ِ"لوگوس"(11) است. مواظب باشید این واژهی یونانی را به سرعت ترجمه نکنید. "لوگوس" به مفهوم "کلام" است و "زبان" اما "خرد" و "محاسبه" نیز معنی میدهد. سقراط سعی در بکارگیری تمامی این مفاهیم دارد. به همین دلیل است که از استادان زبان و فن آوران سوفسطایی که از واژهها تنها به عنوان نیروی مجاب کردن استفاده میکنند، فاصله میگیرد. برای این افراد، آن چه اهمیت دارد پیروزی است در دادگاه، در مجلس یا هر جایی که تصمیم گیری مطرح باشد. سقراط اما حقیقت را ترجیح میدهد، تنها به خاطر شعفی که به همراه میآورد حتا اگر به قیمت شکست باشد. او نمیخواهد قدرت واژهها ونیروی خرد را ازیکدیگر تفکیک دهد. او سعی در روشن بینی دارد و آگاهی از درستی گفتار. او از حرفهای بیهوده بیزار است . به همین دلیل مایل است جنگیدن با کلمات و همچنین علیه کلمات را بیاموزد و برای این کار آنها را از سرند خرد و محاسبه عبور میدهد.سقراط به شکلی اساسی در جستجوی آن چیزی است که گفته میشود." چیست" پرسشی است که همواره مطرح میکند. زیبایی چیست؟ یا شجاعت؟ یا عدالت؟ یا تقوی؟ هدف هرگز تعریف ظاهری یک واژه یا ردیف کردن مثالها نیست. مقصود یافتن یک اندیشه و بیرون کشیدن یک مفهوم است. چه چیز در پس ِ این کلمه قرار دارد. در کاربردش، واقعاً به چه میاندیشیم؟ اصلاً آیا به چیزی میاندیشیم؟ آخر گاه خیال میکنیم که مفهوم محکمی در سر داریم حال آن که باد هوایی بیش نیست. فکر میکردیم میدانیم اما هیچ نمیدانیم.از این منظر، سقراط مرد ِ نادانی است یعنی کسی که حدود دانستهها را مشخص میسازد، کفایتشان را مییابد و فقر و شکنندگی شان را افشا میکند. در این جا هم نباید خیلی تند رفت. "تمام آن چه میدانم، این است که چیزی نمیدانم". این کلیشه ممکن است انسان را به اشتباه بیندازد. آنچنان که ظاهرش نشان میدهد، ساده نیست. به هر حال سقراط توانایی حرف زدن، شمارش، راه رفتن و رقصیدن را دارد. پس این که بگوییم چیزی نمیداند، به چه معنی است؟ آیا او فاقد نظریه است، هیچ دانستهای را ترویج نمیکند و برای مسائلی که مطرح کرده، راه حلی ندارد؟ آری، غالباً چنین است.اما این به تنهایی تمام قضیه نیست. کافی نیست تنها رویهی ویرانگر مداخلاتش را در نظر بگبریم. البته او پیشرو فیلسوفانی است که میشود آنان را "پاک کننده" توصیف کرد چرا که بیشتر به اثبات پرسشها میپردازند تا پاسخگویی به آنها و مسائل را به جای پذیرش، تخریب میکنند. به هر حال، در برابر سقراطِ ویرانگر، کم وبیش پوچ انگار(12) که شک گرایی(13) دنبالهی طبیعی راه او است، با سقراط پرهیزگار مواجه میشویم که صداقتش کمتر از اولی نیست. این سقراط، بدون تردید صاحب ِ دانایی دربارهی نیک و بد است.کاستن این شخصیت پیچیده تا حد یک سازندهی شک و تردید نا ممکن است. تولد دغدغهی اخلاق و ارزشهای اخلاقی در غرب را نیز بی تردید مدیون او هستیم. دانستن این که سقراط ِ تاریخی با کدامین عبارتها آنها را بیان کرده، دشوار به نظر میرسد. اما نمیتوان این بُعد اساسی از وجود او را نادیده گرفت.شاید در گفتگوی "گرگیاس"(14) افلاطون بتوان پژواک صریح این روش یگانه را باز یافت. بیان آن شگفت انگیز است. بنابراین،آیا گاه باخت بهتر از بُرد است و رنج کشیدن بهتر از لذت بردن؟این امر در اندیشه ، چرخشی کلیدی است چرا که پس از آن عبارات تغییر معنا میدهند. جلاد بازنده میشود و قربانی، برنده. سقراط با این انقلاب طرحی نو از واقعیت در میاندازد که عدالت اخلاقی نام دارد. این روش با طرح رویدادها و تجربهی آنی، در تضاد است. فرمانروای مستبد میتواند دادگاهها را کنترل کرده و از بازخواستها شانه خالی کند اما کار او خطا محسوب نمیشود و حتا مستوجب دلسوزی است! تمام مدعیان ِ واقع گرایی، در چنین شرایطی شانه بالا انداخته و به قهقهه میخندند.عدا لت برای دیگران، یگانه اندیشهی پایدار است.پیروان سقراط ، در این زمینه اما، بی تردید همچنان زندهاند.بی تفاوتی ِ کامل او نسبت به مرگ، یک نشانهی شخصیتی ویژه نیست و نمیتواند جدا از آنچه گفتیم، بررسی شود. نتیجهی مستقیم آن است. انسان اهل کلام منطقی و حقیقی، زندگی تحت تسلط خِرَد و معتقد به عدالت، نباید به خود بلرزد و نمیلرزد.جمعبندی کنیم. اندیشمندی که کوشش در بیدار نگهداشتن جامعهی زمان خود را دارد، فردی که نقش آشوبگر را ایفا میکند، در شکار توهمات و ظاهر فریبان است، مردی که حقیقت ونیکی را تعقیب میکند تا حدی که میتواند، به جای آسوده خفتن، به مرگ آرام تن در دهد... آیا کسان بسیاری با این خصوصیات میشناسید؟ فکر نمیکنید که به شدت با فقدان چنین افرادی روبه رو هستیم؟ آنان غایب نیستند بلکه اصلاً وجود ندارند.
و این روش ِ سقراط است برای جاودان زیستن.
سال شمار
· در حدود سال 459 ق.م. تولد از پدری سنگتراش و مادری ماما(دایی)
· بین 450 و 445 ق.م. برخوردهای احتمالی با "پارمنید"(15) و "زنون"(16)
· 432 ق.م. شرکت در جنگ "پتیده"(17)
· 423ق.م. "آریستوفان" در تئاتر "ابرهای غلیظ" او را مورد تمسخر قرار میدهد
· 399ق.م. اقامهی دعوا در آتن بر علیه او به جرم کفر و منحرف ساختن جوانان. محکوم به مرگ
محاکمهی سقراط منظور محاکمهی پیرمردی است که در سال 399ق.م. در آتن برپا میشود. سقراط، این جنگاور پیشین جنگ "پلوپونز"(18)، عضو پیشین شورای شهر و شخصیت برجستهی آتنی، هفتاد سال دارد. دادگاه دارای هیئت منصفه ای مرکب از 501 عضواست. سقراط در آن جا به جرم منحرف کردن جوانان و کفر حاضر میشود. او متهم است که با فلسفهی ویرانگرش، سنتها را زیر سوا ل برده و خدایانی تازه معرفی کرده است. در میان شاکیانش به یکی از فعالان سیاسی به نام "آنیتوس" (19) بر میخوریم. فردی که پس از فاجعهی جنگ "پلوپونز" و تسلط هشت ماههی رژیم 30 دیکتاتور، از جمله سیاستمدرانی است که در باز سازی دموکراسی آتن کوشا هستند. به باور "آنیتوس" ، اصلاحات ملی که از 4 سال پیش آغاز شده، مستلزم محکومیت سقراط، این روشنفکر ویرانگری است که آریستوفان او را در تئاتر "ابرهای غلیظ" ، درغالب یکی از روحانیون عجیبی که تیشه به ریشهی ارزشهای سنتی شهر میزنند، مورد تمسخر قرار داده، میگوید:" این لاف زن، جوانان را از تعلیمات ما روگردان میکند"، "او دین را مورد حمله قرار میدهد" و" مرگ بر روشنفکران"! "آنیتوس" معتقد به پالایش گذشته است. سقراط متهم است که به سبب نفرت از دموکراسی، به نفع یک دیکتاتور و سیاستمدار خطرناک عمل کرده است. واقعیت این است که مریدانش، دموکراتهای درخشانی نبودهاند. "السیبیاد" که یک "کندی"(20) ِ بدون "مارلین مونرو"(21) است، با ایفای نقش منفی در جنگ علیه "اسپارت"ها به سرزمینش خیانت کرده است. هیئت منصفه متهم را با اکثریت 280 در برابر 221، به مرگ محکوم میکند. سقراط که به مدت یک هفته زندانی بود با مخالفت با طرح فرار از سوی دوستانش، تصمیم گرفت که به مرگ تن در دهد. این تصمیم همواره بخشی از معمای سقراط به شمار میآید.