تاریخچه داستان نویسی در ایران
سیر داستاننویسی در ایران و استان را طی مصاحبه با اهالی قلم و هنر و درج آنها، با رویکردی روشنگرانه در صفحه ادبی هفتهنامه پی بگیرد و نقد و تحلیل علاقمندان را از این نحلهی ادبی به مخاطبان چنین آثاری منتقل نماید. از آنجا که شما در موضوع ادبیات داستانی از تجزیه و تألیف قابل ملاحظهای برخوردارید درخواست میشود که شرحی از تاریخ داستان نویسی در ایران و استان و نقش نویسندگان استان و موقعیت آنها، همچنین نوع گرایش آنها به داستان کوتاه یا بلند را برایمان بیان کنید و پیش از اینها اما از خود بگوئید. از سابقهی نوشتن داستان و شناسهی آثارتان...
بله؛ این ما و این هم یک مجموعه طرح و سئوال به هم تنیده که امید از پس آنها بربیایم.
من البته از پیش لازم است و بر عهدهی خود میدانم تا از این ابتکار ارزندهی شما قدردانی کنم زیرا به مبحث و گفتمان پرطرفداری پرداختهاید هر چند که در گذشته هم نصیر به همت گردانندگان خوب آن شگردهای کم نظیری به خصوص در زمینههای فرهنگی و ارتقاء معرفت بین خوانندگان و مخاطبانش بروز داده و یادمان نرود که با انتشار ویژهنامههای هنر و ادب و برگزاری همایشها و تجلیل از نخبههای استان، خود را به جایگاه حرفهای قابل احترامی رسانده است. ناگفته اما نماند که این مبحث تازه با موضوع ادبیات داستانی مقولهی گسترده با تنوع بسیار است که ورود به عرصهی آن اگر به قصد تحقیق و روشنفکری باشد و نه قائل به اشاره و گزینش آماری یا طرح قیاس و نسبیت، آن وقت است که فرصتی و ارادهی سزاواری لازم است و پیگیری پردامنه تا به کار آید. که به این مبحث نیز پرداخته خواهد شد. اما از خودم بهتر است به دوران کودکی اشاره کنم که پایهگذار بعدها به عمرم بوده. چه بسا هم اگر به همان خلاصه میشد یک توفیق اجباری بود… من، در کودکی، وقتی که دوسال و نیمه بودم تلخترین اتفاق نامرادی را در کلام «یتیم» تجربه کردم. درست یادم نیست اما همین اتفاق اولین قصه و داستان شاید بوده است که خوانده باشم. آن وقتها، در آن زمانهی قحط و سرگشته هر کودکی در پناه قبیله ی پر از برادر و عمو و عمه هم حتی اگر بیپدر میشد داغ نکبت میگرفت، عضو زیادی و سربار قبیله و خانواده بود. همین شد که در به در و آواره از گوش تا گوش روستا و شهر به شهر تا دیار غریب مرکز نشینی و این قصهی دنبالهدارِ بیرونق هنوز هم پی آمد رقت انگیز و محنت باری در خود دارد پای منیتاش که کاشکی اصلاً نمیشد. اما اولین قصه در شکل روائی آن را در شیراز از معلم شرعیات «دینیِ» پنجم دبستان شنیدم، داستان یوسف و زلیخا بود و روایتاش خیلی طول کشید، به تمام سال تحصیلی!! این قصه را من بعدها از معلم گرفتم و خواندمش و خود مبنای کتاب خوانی و داستان شد برایم. بعد از آن دیگر زنگ انشاء و زنگ تاریخ شد انگیزهای که بنویسم. معلم هم زیر بالام گرفت کتابهای دیگری از گروه یوسف و زلیخا در اختیارم گذاشت و من در فرصتهای پنهانی و غیر خانه شاگردی میخواندمشان. در تهران اما فضای مدرسه خیلی با رونق و آموزنده بود، پر از آموزههای درس و مشق مدرسه تا قصه و رمان، تا بیانیه و روزنامههای حزبی و تشکیلاتی. آن جا، با ورود به دبیرستان و بهرهگیری از دبیران پرشور و دانشور به آموختههای بسیار نائل شدم. درس انشاء به همت معلم شد کلاس داستان درس تاریخ هم شد کلاس کنفرانس و این هر دو در آن سال تحصیلی به تمام مدارس تهران تعمیم یافت. این اما دولت مستعجل بود. مدرسهی ما را در مقطع دبیرستان منحل کردند. بین ثلث دوم و سوم بود و ما یکسره در به در شدیم بین مدارس اسکندری و رشدیه و دارالفنون درگیرو دار میتینگ و اعتصاب و جنگ و گریز خیابانی در سالهای پیش از کودتا بعدتر از دبیرستان به اولین مدرسهی ترتیب معلم در تهران تا نیمسال آن و اخراج اجباری. بعدش به یک کالج خصوصی و تحصیل در ادبیات و کارگری در چاپ خانه شب هم رشته معماری ساختمان تا کودتا در گرفت سرکوب خونین در گرفت، زندان و فرار پیش آمد و ما در خیانت قد کوتاهان شکست خوردیم این حادثه خیلی سنگین و بیرحمانه بود. اما شکست، به گفتهی شادروان منوچهر آتشی سالها پیش از کودتا فراهم شد و ما دیگر فرصت بازیابی خود را نیافتیم هر گز تا اکنون. در فرار و تبعید ناخواسته اما فرصت شد که من به یافتههای کلاس انشاء و تاریخ بپردازم که وایابشان چند داستان کوتاه و یک رمان به اسم خشخاش سیاه بود همه هم تصویر شوم و تباه مردم شکست خورده تا رسیدیم به سالهای پشت انقلاب و اولین رمان یا «تکهای» از همان خشخاش سیاه به اسم «فصلهای تکراری» در سال 69 منتشر شد بعدش رمان «آس نحس» در آمد، سال 77 و یکی از پنج کتابِ برگزیده شد. کتاب «سالهای صبر» در سال 1379 منتشر شد، به چاپ دوم هم رسید. مجموعه داستان «ورار» در سال 81 در آمد با اینها و بعدشان دهها مقاله و داستان نوشته شد. امسال هم کتاب سنگین «تب نوبه» و چاپ دوم آس نحس را به ناشر در تهران سپردهام تا وزارت فرهنگ و ارشادمان چه مصلحت بداند و انگار که هیهات است.
به پرسش بعدی شما و تاریخ داستان اما باید بگویم که این مقوله یک پدیدهی دیرین شناسی است و سابقهاش به نعل تاریخ و عهدِ اسطوره میرسد، به پاره سنگیِ غارنشینانِ جنگلی. همانها حکایت شکار و تنازع را، بندبندِ واقعه نقالی میکردهاند به هم، با ادا و اشاره و لکنت و همین رویه شاید از مبانی گفتگوی آدم باشد. زبان، بدیهی است که از نشای بازیگری به بیان در آمده. نه اما بازیگر مجازی و نمایشی، که یک رسانهی واقعی بوده. نقاشی هم رسانهی خطی بوده ابتدا بر ستون غار و داستان شکار و تنازع به نقش سنگ در میآمده تا پسِ هزارهها باقی مانده. خود اسطوره اصلاً تداعیِ داستان وقصهی اسرار آمیز است، تداعی، شدن به بودنِ ناباور و طرح میکند چون و چرای نهفتهی بیپاسخ. امروزه هم آدمی با قصه آغاز میشود، داستان دنبالهدار هستی و با آن به نطفه در می آمیزد،جان می گیرد،پرورش می یابد،با سر به چرخه ی تولد می افتد وَزار می زَنَد و میمِکد جرعه جرعه تا زبان باز میکند و تا تی و پاپایک. تمام اینها قصهاند و خوانده میشوند فصل به فصل آدمی. زبان اما که باز میشود به هر اشاره ای بیانگر داستان و روایت است. یکایک آیینها و باورها به متن یک داستان تعلق دارند، به رمز و راز هستی و نمیشود هیچ پدیدهای جدای قصه و داستان باور کرد. داستان اما به شکل نوشتاری و کتابت آن هم سابقهی دیرین دارد و ابتدا در مصر باستان به تحریر در آمده، بعد هم در اروپای قرون وسطائی که در تکامل و تنوع حیرت انگیزش حدود دو قرن است که تاکنون به سبک و سیاق دامنه داری شکوفا و نسل به نسل شده، هنروران بسیاری در آن زمینهها قلم فرسودهاند، شاهکار آفریدهاند و نام و آثارشان سرلوحهی ادبیات جهانی است و البته نمیگنجد شرح این آفریدهها به عرض و طول هفتهنامه ادبیات داستانی به عنوان یک نحله اما که شکوفا شد در فضای بیانِ بیتعرض شد، در جامعهی کمال نقد و گفتگو که مضیقه ها و تهدید اگر که سانسور و تفتیش عقاید بوده و یا قلم و ساعد میشکسته از سرگذارنیدند در جدال سرنوشت، بعدش قلمهای شکسته از بال کبوتر و خامههای جوهرین به هم پیوست، به کوری چشم قد کوتاهان. به خانه تکانی مغز پوسیده، فکر و اندیشهی تقدیر، عزم پدرسالار. نه این که حذف ناحق از آسمان به زمین حواله باشد بلکه سرکوبها در اندیشهی نومنحل شد، در هجای خود باوری و در جدال تن به تن…شرح قصه و داستان در میهن ما هم پیشینهی فرازمند و پرباری دارد. در گذشته آئینها و دین باوریهامان و حتی باورهای عامیانه هم از فضای داستان برآمدند ابتدا و در متون تاریخ گنجیدند. آیین نوروزی به قصه و داستان تعلق دارد، در اوستا و روایات کهن به شادمانی زایش زمین. حرف شاهنامه ابتدا قصهی شکوه پهلوانی بوده، همت جوانمردانهی آدم. به نظم حماسه هم که بر نشسته ،پردازه ی کلام ِوالای هنر ،حکایت ساختار آدم است در جسم و روان حکایت کینه وحسد، عزمبرتری، شرِفتنههای پشت سر. عشق و کارزارِ میهن پرستانه یا تولای ایزدی و هفت خوان آن تراژدی هفت خط زمانه است، مستعار هستی که همواره بر مرادِ شغادو قدکوتاهان چُرتکه میاندازد، برناپاکی سلطان غزنوی کتاب دو قرن سکوت از فصل به فصل آن ریشه در یک درام شرم آور دارد، حکایت دو قرن یوغ بندگی و تحقیر و سلطهی جهالت در سفید خوانیاش!!. هر چه دیوان شعر از دوران گذشته باقی مانده، از غزل تا قصیده و مثنوی قصههای کوتاه زمینیاند به نغز دلپذیر، بعضیشان به زیر نویس مرادِ زور و زر، به مدیجهی نظام سلطانی. حملهی مغول و تیمور و منارههای سر!!. به داستان بلند سلطان بر میگردد و ترکتازی بیامان او بر مال و جان مردمان آن روزی .خوشا به حالِ ناآمدگان که تاریخ با تمام تار و پودش تافتهی قصه و داستان جنابت است و اینها را از هر جورش نمیشود یا نشاید که فقط از منظرکاتبان درباری و با قرائت سپاه و لشکر به رو نمائی برد. اینها همه تألیف دراماتیک زمانهاند، در تنازع مهار هستی و سلطهی نظام ناحق و در گزینشِ روندِ اجتماعی تا اتفاق افتاده. خلاصه این که فصل داستان به گونهی جهانی و اروپایی را نسل اول نویسنده در ایران جام انداخت، از جمالزاده و بزرگ علوی تا صادق هدایت اما این مقوله از هنر هم نصیب ما مثل هر نگاه نو با جواز شرطی به دست آمد، ابتدا زیر ذرهبین گذشت، به تفتیش واژگان، یا هزار مزد و یک انگِ ممنوعه، شرط شرعی و اخلاقی و اصلاحی تا شد که داستان نویس از کرده پیشمان شد و داستان به جرم گناه کبیره پهلو زد.
در راستای آموزش مبانی داستان نویسی ، به مواردی همچون :الفبای قصه نویسی ،ویژگیهای یک قصه مناسب ، وموضوعات داستانها پرداختیم . امروز و در دنباله بررسی این موارد به مقوله ویژگیهای یک نثر داستانی مناسب می پردازیم .
-- ویژگیهای یک نثر خوب و مناسب داستانی
در ادبیات تنها وسیله انتقال فکر واحساس کلمات هستند. نویسنده اگر شخصی مسلط بر زبان شد، در به کار گیری هر کلمه، ترکیب، تعبیر، تشبیه، حرف اضافه وحتی هر علامت نگارشی در متن خود منظور خاصی خواهد داشت. او به وسیله هر یک از این انتخابها می خواهد فکر و احساس یا تصویر خاصی را به خواننده اثرش منتقل کند.
به تعبیر پیش کسوتها هر کلمه، بار عاطفی و احساسی خاصی دارد. به همین خاطر برای بیان هر حس تنها یک کلمه یا تعبیر وجود دارد و نویسنده باید همان را به کار بگیرد، نه کلمات مترادف آن را، تا بتواند حس مورد نظر را به خواننده منتقل کند.
یک نثر خوب مثل یک بنای زیبا و مستحکم است که در آن هیچ چیز نابجا و زایدی وجود ندارد. همه چیز به جای خود و به اندازه است به همین علت است که می گویند در یک نثر هنری اصیل هیچ چیز اتفاقی و تصادفی نیست.
یک نویسنده باید از تعبیرات و تشبیهاتی استفاده کند که زنده و معاصر با زبان قصه باشد نه تعبیراتی که در گذشته استفاده می شده و امروزه به کار نمی رود. مانند روی زیبا که در هزار سال پیش به ماه آسمان تشبیه می شده و حال بر اثر استعمال مکرر تازگی خود را از دست داده و از آن روح، انرژی و بار عاطفی خالی شده است. پس در یک نثر داستانی اصیل و خوب باید از تشبیهات بکر و دست اول استفاده کرد.
از ویژگیهای مثبت یک نثر داستانی خوب این است که خواننده در عین دریافت آن مواردی که منظور نظر نویسنده است، وجود چیزی به نام نثر جدای از داستان را احساس نکند. باید همانند هوایی که تمام اطراف ما را احاطه کرده و زندگی ما در لحظه لحظه اش به آن وابسته است، نثر داستان هم باشد و نباشد؛ تاثیر بگذارد ولی دیده نشود و تنها زمانی به وجود آن پی ببریم که اختلالی در جریان طبیعی آن به وجود بیاید. نباید با تکلف و پیچیدگی نوشت بلکه ساده و روان ولی در عین حال زیبا نوشت.
ایجاز همان کم گفتن و گزیده گفتن است. یعنی نویسنده آنقدر بر زبان مسلط باشد که با کمترین کلمات بیشترین مقصود ممکن را برساند و نوشته اش چیزی اضافه نداشته باشد. نگاه کنید که سعدی با تعداد کمی کلمه چقدر مطلب بیان کرده است حال آنکه اگر بخواهید همین چند سطر را معنی کنید مجبورید تعداد کلماتی به مراتب بیشتر از این مصرف کنید : -- «منت خدای عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.»
هماهنگی یا یکدست بودن نثر نیز از امتیازات یک قصه خوب است. منظور از یکدستی این نیست که نوشته از آغاز تا پایان یک آهنگ ثابت و یکنواخت داشته باشد. به عکس یک قصه هنری قصه ای است که آهنگ نثرش با آهنگ حرکت داستان و ماجراهای آن همخوانی داشته باشد. به عبارت دیگر ارتباط نثر با صحنه ها و حوادث مختلف داستان درست مثل ارتباط موسیقی با آواز در یک سرود است. در داستان گاه اوضاع آرام است و زمانی ماجراهای تند و هیجان انگیز اتفاق می افتد. صحنه ای خشونت آمیز است و صحنه ای دیگر حالتی عاطفی و تاثر انگیز دارد. نثر قصه اگر بخواهد یکنواخت باشد نثر فنی موفقی نخواهد بود ولی باید نثری یکدست و روان داشته باشد.
هر قصه ای نثر مخصوص به خود را می طلبد. مثلا یک قصه تاریخی مربوط به هزار سال پیش نثر ی را می طلبد که مناسب قصه امروزی نیست. همچنان که در نوشتن یک قصه احساسی و عاطفی باید طوری نوشت و در یک قصه خشن جنایی – پلیسی یک طور دیگر یا در یک داستان فکاهی و طنز آمیز باید نثری مخصوص را به کار برد.
در داستانهای تخیلی به دلیل بی زمان و مکان بودن هر چه نثر غریبتر و غیر آشناتر باشد بهتر است و داستان جالبتر می شود.
هر زبانی به طور معمول دارای دهها هزار کلمه مختلف است و در آن، برای بیان یک موضوع گاه چندین کلمه متفاوت وجود دارد. نویسنده ای که حافظه اش گنجینه ای غنی از لغات دارد، نثری می آفریند که از تکرارهای زیان آور و فقر لغت بری است. حال آنکه نویسندگان بی مایه، تعداد معدودی لغت بیشتر ندارند که از زیادی استعمال در نوشته توی ذوق می زند.
از سوی دیگر فرهنگ عامیانه و ادبیات هر کشوری لبریز از تکیه کلامها، ضرب المثلها، کنایه ها و تشبیهات است که به آن زیبایی و غنا می بخشد. نویسنده باید بر این فرهنگ و ادبیات مسلط باشد تا بتواند نثر خود را از خشکی و بی روحی و یکنواختی نجات دهد و به آن غنا ببخشد.
انتخاب صحیح و دقیق کلمات ، تازگی و زنده بودن ، بدون تکلف و بدون پیچیدگی ، کم گفتن و گزیده گفتن ، یکدست بودن نثر ، تناسب نوع نثر با موضوع داستان ، و استفاده از واژه های مناسب و بهره گیری از غنای ادبی موجود در فرهنگ از ویژگیهای بارز یک نثر داستانی مناسب و خوب است .
دیگر آنکه داستان های نوشته شده توسط نویسندگان قزوینی یا نویسندگان شکل گرفته در قزوین هیچگاه رنگ و بوی بومی به خود نگرفته است. از آنها فراتر، تردید و شک درباره تحلیل داستان به شیوه منطقه گرایی به واسطه محدودیت هایی که می سازد این کار را مشکل تر می سازد. با تمام اینها اگر علامه دهخدا را به واسطه خاندانش در زمره هنرمندان قزوینی قرار دهیم، تلاشهای او برای نگارش حکایتهایی در صور اسرافیل از اولین قدمهای یک نویسنده قزوینی برای رسیدن به ادبیات داستانی نوین ایران است. چرنده و پرندهای دهخدا به نوعی آغاز راهی است که در ادامه توسط جمالزاده و هدایت کامل می شود.پس از دهخدا اگر چه برخی از فرزندان قزوین به سمت ادبیات داستانی گرایش پیدا کردند اما حضور ایشان آنقدر قدرتمند نبود تا تاثیر شگرفی در داستان نویسی ایران داشته باشند. در این میان جواد مجابی شاخص ترین و پی گیرترین داستان نویس قزوینی به حساب می آید. او با نگارش و چاپ مجموعه داستانهای « آقای ذوزنقه»، « من و ایوب و غروب»، « کتیبه»، « دیوساران»، « شهربندان»، « شب ملخ»، « ازدل به کاغذ»، « جیم » و... پر کارترین داستان نویس قزوینی نیز به حساب می آید گذشته از او؛ در سالهای قبل از انقلاب، علی اصغر حاج سید جوادی با چاپ کتاب « وسمه بر ابروی کور» و حسن حاج سیدجوادی، هادی بابا گیلک ( نویسنده کتاب تابستان تفرقه زدگان) در زمینه ادبیات داستانی فعالیتهای گذرایی داشته اند. در کنار اینها، مهشید امیر شاهی ( نویسنده دیگری که گرچه متولد کرمانشاه است به واسطه خاندان و زندگی کوتاه در قزوین) در ردیف نویسندگان قزوینی به حساب می آید. وی با وارد کردن لهجه قزوینی در داستانهای خود اولین نویسنده ای است که در ادبیات داستانی از گویش قزوینی بهره برده است. از مهشید امیر شاهی در سالهای قبل از انقلاب مجموعه داستان های « کوچه بن بست»، « سار بی بی خانم»، « بعد از روز آخر»، به صیغه اول شخص مفرد و « منتخب داستان ها» به چاپ رسیده است. مهدی سحابی دیگر نویسنده و مترجم پر تلاش قزوینی نیز اگر چه بیشتر در زمینه ترجمه فعال بوده است و آثار معتبری را برای علاقمندان به ادبیات داستانی ترجمه نموده، در طول حیات ادبی خود اقدام به نگارش داستان کرده و رمان « ناگهان سیلاب» وی نیز به چاپ رسیده است.
درسالهای پس از انقلاب اسلامی نسل جدید داستان نویسی قزوین به شکل جدی تری به این هنر پرداخت و با آغاز نشر هفته نامه های مختلف در سطح منطقه داستان های ایشان امکان چاپ پیدا نمود. ناگفته نماند، در سالهای قبل از انقلاب نیز هر از چندی آثاری در نشریات مختلف به چاپ می رسیده که رگه های از داستان در آن مشهود است. گاهی اوقات نیز درج پاورقی های مرسوم که بیشتر نقالی بوده در این نشریات دیده می شود. از سال 1363 با انتشار هفته نامه ولایت توجه به داستان به واسطه تعلق خاطر مدیر مسوول این هفته نامه ( عبدالعظیم موسوی) به داستان، نشریه فوق در اکثر شماره های خود اقدام به چاپ داستانهایی از نویسندگان جوان قزوینی می نماید. عبدالعظیم موسوی که خود در سالهای آغازین دهه 60 با چاپ داستانهایی در روزنامه جمهوری اسلامی وارد جرگه داستان نویسان کشور گردیده در هفته نامه ولایت داستان را به شکل پی گیری ادامه می دهد. در سالهای بعد، جلسات نقد داستان و داستان خوانی در سه شنبه ها، این هفته نامه را به محل تجمع داستان نویسان مبدل می سازد. اولین داستان چاپ شده در این هفته نامه توسط خسرو غیاثوند در شماره هفتم به چاپ می رسد و در ادامه آن داستان نویسان دیگری به چاپ داستانهای خود در بخش هنر و ادب این هفته نامه اقدام می نمایند. جمعی از این داستان نویسان عبارتند از: 1- مهدی خلیلی 2- ر. راضی ( رضا شیخ محمدی) 3- مجید رحمانی 4- منوچهر رضایی ( نصرت) 5- آرش شایسته نیا 6- یوسف علیخانی 7- محسن فرجی 8- محمد حسینی 9- سید علی شهروزی10- علی صفدری 11- ابوالفضل طاهرخانی 12- نرگس کلاهدوز 13- ماندانا فطنی 14- محمد نجف پور قزوینی فردشاد 15- جعفر نصیری شهرکی 16- رضا قائمی 17- ابوالفضل رحمانی قربان 18- ارژنگ تورانی 19- م. پشنگ 20- امیرتاسا ( محسن اعتصامی) 21- محمدرضا تیموری 22- محمد آقایانس (م.جواد) 23- زهرا جوراب بافان 24- نسرین خلیلی 25- محسن روشن پژوه 26- عصمت سلطانیه 27- فریبا معافی غفاری 28- محمدرضا لزگی 29- شهرام معصومی ورکی 30- داود نقلانی 31- حسین نیک سرشت 32- مهدی وثوق نیا 33- مسعود یزدان مهر 34- محمد باغبان آقایی 35- سید قاسم قوامی 36- ابراهیم سلطانی 37- پروانه زاغ زیان 38- مولود جرنگی 39- انسیه پوستی 40- رامین جهانپور 41- رضا ترنیان 42- مریم رجبی 43- فاطمه شریف نژاد 44- حسن لطفی 45- علی قانع 46- بی تا دارابی و...
با انتشار هفته نامه های حدیث قزوین و مینودر، سیر چاپ آثار داستان نویسان قزوینی قوت بیشتری پیدا می کند و در سالهای اخیر با چاپ اولین مجله هنری در قزوین ( دریچه هنر) چاپ آثار داستان نویسان قزوینی شکل مطلوب تری پیدا نموده است. در کنار چاپ داستان های نویسندگان نسل جدید در قزوین، چند کتاب از ایشان نیز به چاپ رسیده است که به طور نمونه می توانیم به کتابهای : قصه ننه صفیه ( مهدی خلیلی)، یازده دعای بی استجابت ( محسن فرجی)، بالاخان ( سیدعلی شهروزی)، کامپیوتری که تولید مثل می کند ( سید عبدالعظیم موسوی)، سفر به شهر میلاد ( علی کاکاوند)، یارفی ( سید علی شهروزی) اشاره نماییم. در زمینه های دیگر ادبیات ( نقد، گفتگو و...) کتابهای ده داستان نویس ( محمد حسینی)، نسل سوم ( یوسف علیخانی)، مشکی از اشک ( رضا شیخ محمدی)، عزیز و نگار ( یوسف علیخانی)، برای شهلا برای فردا ( قاسم قوامی) و... قابل ذکر است.
حالا در پس این شرح ناقص که بی تردید همه تاریخ داستان قزوین را بیان نمی کند و چه بسا شتاب و کمی اطلاعات باعث نادیده گرفتن تاثیر عزیزی در این جریان و یا فراموشی نامی شده باشد به مجموعه حاضر می پردازیم که شامل 28 داستان کوتاه از 17 نویسنده قزوینی است که داستان نویسی را در سالهای پس از انقلاب آغاز نموده اند. داستان های فوق یا از میان آثار ارسالی به اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی قزوین جهت چاپ در چنین مجموعه ای فراهم آمده اند ( به انتخاب هیاتی مرکب از عبدالعظیم موسوی، منصور خادم الشریعه سامانی، مهدی خلیلی و حسن لطفی) یا اینکه توسط نویسنده ای با سابقه تر به گرد آورندگان عرضه گشته اند. بی تردید این مجموعه همه توان داستان نویسی امروز قزوین نیست و در حال حاضر برخی از نویسندگان، آثار گران سنگتری به مجموعه خویش افزوده اند که چاپ آن می تواند مقدمه ای برای توجه بیشتر به ادبیات داستانی در قزوین باشد.