صفات مومنین
خدای سبحان در اولین آیه از سوره انفال به مؤمنین توصیه میفرماید که اگر مؤمن هستید از خدا و پیامبرش اطاعت نمایید و در دو آیه بعد برخی از صفات مؤمن را ذکر میفرماید که ذکر این صفات، برای ما میتواند راهگشا باشد.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَت قُلُوبهُمْ وَ إِذَا تُلِیَت عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادَتهُمْ إِیمَاناً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکلُونَ * مؤمنان کسانى هستند که هر وقت نام خدا برده شود دلهایشان ترسان مىگردد، و هنگامى که آیات او بر آنها خوانده مىشود ایمانشان افزون مىگردد و تنها بر پروردگارشان توکل دارند.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ * آنها که نماز را بر پا مىدارند و از آنچه به آنها روزى دادهایم؛ انفاق مىکنند.
أُولَئک هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لهَُّمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کرِیمٌ * مؤمنان حقیقى آنها هستند، براى آنان درجات (فوقالعادهاى) نزد پروردگارشان است و براى آنها آمرزش و روزى بىنقص و عیب .
این سه آیه خصائص و امتیازات کسانی را که به معنای حقیقی کلمه، مؤمن هستند بیان نموده و اوصاف کریمه و ثواب جزیلشان را برمیشمارد تا بدین وسیله جملهای در آیه قبل را که فرموده بود: "فاتقواالله و اصلحوا ذات بینکم" تاکید نماید . و از میان همه صفات ایشان، پنج صفت را انتخاب نموده و در این آیات ذکر کرده است و این پنج صفت، صفاتی هستند که داشتن آن مستلزم داشتن تمامی صفات نیک و ملازم با دارا بودن حقیقت ایمان است که اگر خود انسان در آنها تامل و دقت کند خواهد دید که داشتن آن، نفس را برای تقوا و اصلاح ذات بین و اطاعت خدا و رسول آماده میسازد .
تعبیر به اقامه نماز (به جاى خواندن نماز) اشاره به این است که نه تنها خودشان نماز میخوانند بلکه کارى میکنند که این رابطه محکم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد، و تعبیر "مما رزقناهم"؛ (از آنچه به آنها روزی دادهایم) تعبیر وسیعی است که تمام سرمایههای مادی و معنوی را در بر میگیرد، آنها نه تنها از اموالشان بلکه از علم و دانششان، از هوش و فکرشان، از موقعیت و نفوذشان و از تمام مواهبی که در اختیار دارند در راه بندگان خدا مضایقه نمیکنند.
خداوند در این آیات، به پنج مورد از صفات برجسته مؤمنان اشاره کرده که سه مورد آن، جنبه روحانى و معنوى و باطنى دارد و دو مورد آن جنبه علمى و خارجى. سه مورد اول عبارتند از احساس مسئولیت و تکامل ایمان و توکل و دو مورد دیگر عبارتند از ارتباط با خدا و ارتباط و پیوند با خلق خدا .
و آن صفات عبارت است از :
1- ترسیدن و تکان خوردن دل در هنگام ذکر خدا،
2- زیاد شدن ایمان در اثر استماع آیات خدا،
3 - توکل،
4- بپا داشتن نماز ،
5- انفاق از آنچه که خدا روزی فرموده است.
و معلوم است که سه صفت اول از اعمال قلب و دو صفت اخیر از اعمال جوارح است. و در ذکر آن رعایت ترتیب واقعی و طبیعی آن شده است، چون نور ایمان به تدریج در دل تابیده میشود و همچنان رو به زیادی میگذارد تا به حد تمام رسیده و حقیقتش کامل شود .
مرتبه اول آن که همان تأثر قلب است عبارت است از وجل و تکان خوردن دل در هنگام ذکر خدا، و جمله "انماالمؤمنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم" اشاره به آن است . و این ایمان همچنان رو به انبساط نهاده و شروع به ریشه دواندن در دل میکند، و در اثر سیر در آیات الهی بر خدای تعالی و همچنین آیاتی که انسان را به سوی معارف حقه رهبری میکند در دل، شاخ و برگ میزند، به طوری که هر قدر مؤمن بیشتر در آن آیات سیر و تامل کند ایمانش قویتر و زیادتر میگردد، تا آنجا که به مرحله یقین برسد و جمله "و اذا تلیت علیهم ایاته زادتهم" ایمانا اشاره به آن است .
"وجل" همان حالت خوف و ترسى است که به انسان دست مىدهد که سرچشمه آن یکى از این دو چیز است، گاهى به خاطر درک مسئولیتها و احتمال عدم قیام به وظائف لازم در برابر خدا مىباشد، و گاهى به خاطر درک عظمت مقام و توجه به وجود بى انتها و پر مهابت او است.
اشتباه نشود مفهوم توکل آنچنان که بعضى از تحریف کنندگان پنداشتهاند، چشمپوشى از عالم اسباب و دست، روى دست گذاشتن و به گوشهای نشستن نیست، بلکه مفهومش خودسازی و بلندنظری و عدم وابستگی به این و آن و ژرفنگری است، استفاده از عالم اسباب جهان طبیعت و حیات، عین توکل بر خدا است، زیرا هر تاثیرى در این اسباب است به خواست خدا و طبق اراده او است .
گاه مىشود انسان به دیدن شخص بزرگى که راستى از هر نظر شایسته عنوان عظمت است مىرود. شخص دیدار کننده گاهى آنچنان تحت تاثیر مقام پر عظمت او قرار مىگیرد، که احساس یک نوع وحشت در درون قلب خویش مىنماید، تا آنجا که به هنگام سخن گفتن لکنت زبان پیدا مىکند، و حتى گاهى حرف خود را فراموش مىنماید، هر چند آن شخص بزرگ نهایت محبت و علاقه را به او و همه دارد، و کار خلافى نیز از این شخص سر نزده است. این نوع ترس، بازتاب و عکس العمل درک عظمت است. به این ترتیب پیوندى میان آگاهى و خوف، همواره بر قرار است، بنابراین اشتباه است، که ما سرچشمه خوف و خشیت را تنها عدم انجام وظایف و مسئولیتها بدانیم .
وقتی ایمان انسان زیاد گشت و به حدی از کمال رسید که مقام پروردگارش را و موقعیت خود را شناخت، و به واقع مطلب پی برد، و فهمید که تمامی امور به دست خدای سبحان است، و او یگانه پروردگاری است که تمام موجودات به سوی او بازگشت میکنند در این موقع بر خود؛ حق و واجب میداند که بر او توکل کرده و تابع اراده او شود، و او را در تمامی امور مهم زندگی، وکیل خود گرفته و به آنچه که او در مسیر زندگیش مقدر میکند رضا داده و بر طبق شرایع و احکامش عمل کند، و اوامر و نواهیش را به کار بندد، جمله "و علی ربهم یتوکلون" اشاره به همین معنا است. افق فکر آنها آنچنان بلند است که از تکیه کردن بر مخلوقات ضعیف و ناتوان هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند، ابا دارد، آنها آب را از سرچشمه مىگیرند و هر چه مىخواهند و مىطلبند، از اقیانوس بیکران عالم هستى، از ذات پاک پروردگار مىخواهند، روحشان بزرگ و سطح فکرشان بلند، و تکیهگاهشان تنها خدا است .
وقتی ایمان انسان زیاد گشت و به حدی از کمال رسید که مقام پروردگارش را و موقعیت خود را شناخت، و به واقع مطلب پی برد، و فهمید که تمامی امور به دست خدای سبحان است، و او یگانه پروردگاری است که تمام موجودات به سوی او بازگشت میکنند در این موقع بر خود؛ حق و واجب میداند که بر او توکل کرده و تابع اراده او شود، و او را در تمامی امور مهم زندگی، وکیل خود گرفته و به آنچه که او در مسیر زندگیش مقدر میکند رضا داده و بر طبق شرایع و احکامش عمل کند، و اوامر و نواهیش را به کار بندد، جمله "و علی ربهم یتوکلون" اشاره به همین معنا است.
اشتباه نشود مفهوم توکل آنچنان که بعضى از تحریف کنندگان پنداشتهاند، چشمپوشى از عالم اسباب و دست، روى دست گذاشتن و به گوشهای نشستن نیست، بلکه مفهومش خودسازی و بلندنظری و عدم وابستگی به این و آن و ژرفنگری است، استفاده از عالم اسباب جهان طبیعت و حیات، عین توکل بر خدا است، زیرا هر تاثیرى در این اسباب است به خواست خدا و طبق اراده او است .
وقتی ایمان به حد کاملش در دل مستقر گردید قهرا انسان به سوی عبودیت معطوف گشته و پروردگار خود را به خلوص و خضوع عبادت میکند، و این عبادت همان نماز است. علاوه بر این که به سوی اجتماع نیز معطوف گشته حوائج اجتماع خود را بر آورده میکند، و نواقص و کمبودها را جبران مینماید، و از آنچه خدا ارزانیش داشته از مال و علم و غیر آن انفاق مینماید، آیه "الذین یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون" همین معنا را میرساند .
پس از ذکر این سه قسمت، از صفات روحانى و نفسانى مؤمنان راستین مىگوید: آنها در پرتو احساس مسئولیت و درک عظمت پروردگار و همچنین ایمان فزاینده و بلندنگرى توکل، از نظر عمل داراى دو پیوند محکمند، پیوند و رابطه نیرومندى با خدا و پیوند و رابطه نیرومندى با بندگان خدا، آنها کسانى هستند که نماز را (که مظهر رابطه با خداست) بر پا مىدارند و از آنچه به آنها روزى دادهایم در راه بندگان خدا انفاق مىکنند. (الذین یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون)
تعبیر به اقامه نماز (به جاى خواندن نماز) اشاره به این است که نه تنها خودشان نماز میخوانند بلکه کارى میکنند که این رابطه محکم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد، و تعبیر "مما رزقناهم"؛ (از آنچه به آنها روزی دادهایم) تعبیر وسیعی است که تمام سرمایههای مادی و معنوی را در بر میگیرد، آنها نه تنها از اموالشان بلکه از علم و دانششان، از هوش و فکرشان، از موقعیت و نفوذشان و از تمام مواهبی که در اختیار دارند در راه بندگان خدا مضایقه نمیکنند.
در آخرین آیه مورد بحث، موقعیت و مقام والا و پاداشهاى فراوان اینگونه مؤمنان راستین را بیان میکند.
"وجل" همان حالت خوف و ترسى است که به انسان دست مىدهد که سرچشمه آن یکى از این دو چیز است، گاهى به خاطر درک مسئولیتها و احتمال عدم قیام به وظائف لازم در برابر خدا مىباشد، و گاهى به خاطر درک عظمت مقام و توجه به وجود بى انتها و پر مهابت او است.
"اولئک هم المؤمنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق کریم" این حکمی است که خداوند کرده و فرموده: ایمان حقیقی تنها در دل آن کسانی ثابت و مستقر گشته که دارای پنج صفت بالا باشد، و به همین جهت هم اجر کریم ایشان را مطلق ذکر کرده و توضیح نداده که چیست بلکه فرموده: "لهم درجات عند ربهم." پس صفات کمال و ثواب و اجر عظیمی که اینگونه مردم دارند همان صفات و ثواب و اجری است که مؤمنین حقیقی دارای آنند. و در این آیه که فرمود: "لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق کریم" کلمه "مغفرت" به معنای گذشت الهی از گناهان است، و "رزق کریم"؛ نعمتهای بهشتی است که نیکان از آن ارتزاق میکنند. و از همین جا معلوم میشود که منظور از "درجات" در جمله "لهم درجات عند ربهم" مراتب قرب و منزلت و درجات کرامت معنوی است، و همینطور هم هست، برای این که مغفرت و جنت از آثار مراتب قرب به خدای سبحان و فروع آن است . البته درجاتی که خدای تعالی در این آیه برای مؤمنین نامبرده؛ اثبات میکند تمامی آن برای فرد فرد مؤمنین نیست، بلکه مجموع آن برای مجموع مؤمنین است. برای این که درجات مذکور از آثار و لوازم ایمان است، و چون ایمان دارای مراتب مختلفی است، لذا درجات هم که خداوند به ازای آن میدهد مختلف میباشد، بعضی از مؤمنین کسانی هستند که یکی از آن درجات را دارا میشوند، بعضی دیگر دو درجه و بعضی چند درجه – به حسب اختلافی که در مراتب ایمان ایشان است .
به راستی ما مسلمانان که دم از اسلام میزنیم و گاهی آنچنان خود را طلبکار از اسلام و قرآن میدانیم که از روی نادانی گناه عقب ماندگیها را به گردن اسلام و قرآن میافکنیم، آیا اگر ما تنها مضمون این چند آیه را که روشنگر صفات مؤمنین راستین است در زندگى خود پیاده کنیم و ضعف و زبونى و وابستگى به این و آن را در پناه ایمان و توکل از خود دور سازیم و هر روزى که بر ما میگذرد، در مرحله تازهای از ایمان و آگاهی گام بگذاریم و همواره در پرتو ایمان احساس مسئولیت در برابر آنچه در اجتماعمان میگذرد داشته باشیم رابطه ما با خدا و خلق آنچنان قوی باشد که از همه سرمایههاى وجود خویش در پیشبرد اجتماع انفاق کنیم روزگارمان چنین خواهد بود که امروز است؟!
حضرت علی علیه السلام در ادامه توصیف مومنان میفرماید:
«لا یبخل و ان بخل علیه صبر» ؛ مومن بخل نمی ورزد و اگر بر او بخل ورزیده شود صبر میکند.
کثرت استعمال واژه «بخل»، در مال است و الا بخل به معنای امساک و قبض بی جای نعمتها است. این رذیله، نسبت مستقیمی با سنین عمر دارد. هر قدر سن افزایش یابد این ملکه راسختر خواهد شد چنان که پیامبرصلی الله علیه و آله فرمودند :
«یهدم ابن آدم ویشب منه اثنتان . البخل و طول الامل» (1) ؛ فرزندان آدم هر قدر پا به سن میگذارند دو خصلت در آنان تازهتر میشود. «بخل» و «آرزوی دراز» .
بخل، انسان را از قرب حق محروم میکند چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«البخیل بعید من الله، بعید من الناس، بعید من الجنة قریب من النار» (2) ؛ بخیل از خدا، خلق و بهشت دور است اما به آتش جهنم نزدیک است .
قناعت و حرص در هر دو به امور دنیوی مربوط اند. چرا قناعت محوری دارد پاسخش این است که اگر انسان از نظر معیشت مادی آسوده خاطر باشد، رشدش در ناحیه معنویات گسترش مییابد. در حالی که اگر گرفتاری خاصی داشته باشد، همه فکر متوجه آن میشود. آرامش دل، مبدا سیر معنوی است. وقتی آرامش تامین معاش پدید آمد احساس کمبود معنویات رخ مینماید. با نماز و روزهای که عادت شده است، نمیتوان سیر معنوی کرد. از آن طرف، حرص، رذیلهای محوری است که جایی برای توجه و تذکر به خدا و معنویات باقی نمیگذارد. |
در روایتی دیگر تعبیر معنوی درباره این رذیله شده است:
«البخل شجرة تنبت فی النار» ؛ بخل درختی است که در آتش میروید.
«فلا یلج النار الا البخیل» (3) ؛ در آتش وارد نمیشود، مگر بخیل. این تعبیر که انحصار را میرساند، بخل را از دایره بخل مادی خارج میکند و تذکار به معنای وسیع بخل میدهد. روایت میفرماید فقط اهل بخل وارد آتش میشود. بنابراین کسانی که اطاعت خدا نمیکنند و از آن سر باز میزنند. مصداق بخیل هستند. چگونه چون جمیع اموری را که خداوند به عنوان سرمایههای الهی، به افراد بشر داده است، باید در راه خدا و در طریق اجرای تکالیف الهی به کار گرفته شود. طاعات ما، ابزاری میخواهد و ابزارش نعمتهای مادی و غیرمادی است که در اختیار داریم . اگر از مصرف ابزارها امساک کردیم، بخیل هستیم . در روایتی آمده است که مومن نمیتواند مومن باشد و بخل بورزد.
«خصلتان لا تجتمعان فی مومن، البخل و سوالظن» (4) ؛ دو خصلت در مومن جمع نمیشود: بخل و سوء ظن .
یکی از دعاهای رسول الله صلی الله علیه و آله این بود که:
«اللهم انی اعوذ بک من البخل» (5) ؛ پروردگارا به تو از بخل پناه میبرم .
توضیح آن که ما دو گونه بخل داریم:
1ـ بخل ابتدایی 2ـ بخل مجازاتی
بخل ابتدایی را با مثالی در مورد بخل مالی توضیح میدهیم. جایی که انسان شرعاً باید مالی را مصرف کند اما مصرف نکند، مانند ادا نکردن حقوق واجب النفقه . یا مثالی در زمینه غیر مالی . جایی که میتواند گرهای از کار دیگری باز کند، اما امساک کند.
نوع دیگر بخل، مجازاتی است و آن چنین است که شخص مورد بخل دیگری قرار گیرد، مثلا مشکلی داشته و کسی قادر به حلش بوده و حل نکرده است. پس از چندی فرد بخیل دچار مشکل میشود و حل آن از شخص اولی برمیآید، در اینجا اگر او مشکل فرد بخیل را حل نکند، این بخل را بخل مجازاتی میگویند. (جزای بخل را با بخل دادن ). علی علیه السلام در این خطبه به این مطلب اشاره فرمودهاند:
«لا یبخل و ان بخل علیه صبر» ؛ مومن هیچ گاه بخل نمیورزد نه بخل ابتدایی و نه مجازاتی .
«قنع فاستغنی» ؛ مومن قانع گردید پس بینیاز شد.
«قناعت» از فضائل نفسانی است. رضاست به آنچه دارد و به مازاد از آن چشمداشت ندارد. قناعت برای وصول به یک سنخ معنویات از صفات محوری است. در مقابل، حرص، ایمان سوز است. هلاکتی که از ناحیه حرص حاصل میشود آدمی را به جهنمی میکشاند که منتهاالیه آن معلوم نیست.
قناعت و حرص در هر دو به امور دنیوی مربوط اند. چرا قناعت محوری دارد پاسخش این است که اگر انسان از نظر معیشت مادی آسوده خاطر باشد، رشدش در ناحیه معنویات گسترش مییابد. در حالی که اگر گرفتاری خاصی داشته باشد، همه فکر متوجه آن میشود. آرامش دل، مبدا سیر معنوی است. وقتی آرامش تامین معاش پدید آمد احساس کمبود معنویات رخ مینماید. با نماز و روزهای که عادت شده است، نمیتوان سیر معنوی کرد. از آن طرف، حرص، رذیلهای محوری است که جایی برای توجه و تذکر به خدا و معنویات باقی نمیگذارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
«منهومان لا یشبعان، منهوم علم و منهوم مال» (6) ؛ گرسنه علم و مال، سیری پذیر ناپذیرند.
در مقابل، درباره قناعت فرمودهاند:
«طوبی لمن هدی الاسلام و کان عیشه کفافها و قنع به» (7) ؛ خوشا به حال کسی که هدایت اسلامی یافت و زندگیش بر اساس کفاف و قناعت است.
در روایات متعددی آمده است که قناعت، یکی از ریشههای شکر است .
«قنع فاستغنی» ؛ قناعت غنا میآورد.
شایان توضیح است که دو گونه غنا در امور مادی داریم: غنای با مال و غنای از مال .
همچنین غنا، به غنای ظاهر و غنای باطن تقسیم میشود.
غنای ظاهر لزوما با غنای باطن همراه نیست. چه بسا اغنیایی که از نظر باطن و روح فقیرند و فقرایی که از نظر باطنی غنی هستند. غنای با مال، غنای ظاهری است. غنای از مال بینیازی از مال است. اگر چه این بینیازی از مال اخذ شده باشد.
کسی که به دنبال غنای ظاهری است همواره از فقر باطنی رنج میبرد. انسان غنی ولی حریص، روحش گدا صفت است. در مقابل، قانع که غنی از مال است نه بینیاز به سبب مال، و نسبت به دنیا بیاعتناست، ثروتمند است. در روایت فوق مقصود از غنا «غنای از مال» است. امام صادق علیه السلام درباره این غنا میفرماید:
«منع قنع بما رزقه الله تعالی فهو من اغنی الناس»(8) ؛ کسی که به روزی الهی قانع شد، از بینیازترین مردم است.
چون ملاک ثروت و فقر حقیقی، بینیاز و احتیاج روح است، پس قانع، ثروتمند واقعی است.
«حیاوه یعلو شهوته» ؛ حیای مومن، شهوتش را میپوشاند.
علو در اینجا، کنایه است از تسلط حیا بر شهوت. حیای مومن اجازه اعمال گسترده قوه شهوت را نمیدهد.
مبدا این حیا، عقل است. چنان که در جملههای قبلی از امام علیه السلام نقل شد که فرموده بودند: «عقل فاستحیی» .
«وده یعلو حسده» ؛ دوستی مومن حسادتش را میپوشاند.
تمنای زوال نعمت از غیر را حسد گویند، مرضی که درمانش بسی مشکل است .
در این روایت اشاره به نکته لطیفی شده است . ریشه حسد عداوت و دشمنی است و اگر کهنگی پیدا کند از آن به «حقد» یا کینه تعبیر میکنند. کینه دشمنی در دل مانده است و عداوت دشمنی تازه را گویند. بنابراین اگر دشمنی به دوستی تبدیل شود، حسادتی باقی نخواهد ماند. مومن رابطه دوستیاش با دیگران به قدری قوت دارد که حسادت را از بین میبرد. محبت عامل بسیار ارزندهای است. همه علمای اخلاق متفقاند که سریعترین راه در ریشه کن کردن رذایل نفسانی، تحکیم مودت بالله و عشق به اولیای الهی است .
ودّ، اظهار محبت است. مومن در ارتباطش با مومنان، محبت از سراپای وجودش میجوشد و ظاهر میشود.
محبت دو گونه است: انفعالی و فعلی . محبت در زن اغلب انفعالی است و در مرد فعلی است .
از جمله: «و وده یعلو حسده» ؛ درمییابیم که محبت مومن فعلی است .
«و عفوه یعلو حقده» ؛ عفو و گذشت مومن، حقد و کینهاش را میپوشاند.
حقد، عداوت کهنه شده است، به حق و یا ناحق . زمانی که از شخص دیگری عصبانی و خشمگین میشود اما قادر به انتقام گیری نیست. این خشم در درون جایگیری میشود. به تعبیر دیگر، در قلب لانه میکند. از روایت فوق در مییابیم که مومن وقتی خشمگین میشود و آتش جهنم در دلش شعله ور میگردد. آن آتش را خاموش میکند، نه آن که آتش را پنهان کند. افراد عادی خشم را در نهانخانه دل پنهان میکنند. از این رو، علمای اخلاق در تعریف حقد فرمودهاند: اضمار عداوت در قلب . در روایت آمده است:
«شر ما سکن القلب الحد» (9) ؛ از جمله بدترین شروری که در دل لانه میکند، کینه است .
«الحقد من طبایع الاشرار» (10) ؛ کینه ورزی، طبیعت افراد شرور است .
حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند که مومن آنگاه که نتوانست انتقام گیرد، کینه را در دل نگاه نمیدارد:
«المومن لا بحقود» (11) ؛ مومن خیر مومن را میطلبد حتی اگر در بارهاش به ناروا عمل کرده باشد. مومن به ملکه مقابل حقد که نصیحت است آراسته است .
حقد، شّر خواهی و نصیحت خیرخواهی است . علی علیه السلام میفرماید:
«لا عداوة مع نصح» (12) ؛ دشمنی و خیرخواهی با یکدیگر جمع نمیشوند.
«ولا یلبس الا الاقتصاد» ؛ مومن نمیپوشد مگر به اقتصاد.
اگر به ظاهر روایت تمسک کنیم، آدمی از نظر پوشش و لباس سه گونه میتواند عمل کند:
در پوشش، اهل اسراف باشد.
پوشش اهل دنائت را به تن کند، با آن که قدرت بر لباس بهتر دارد.
پوشش متعارف و متوسط داشته باشد.
برخی متشرعین به دلیل دوری از اسراف، به تفریط افتادهاند. در حالی که بر طبق روایت، توجه به عرف معیشت یک اصل است:
«ان الله تعالی یحب ان یری اثر نعماته علی عبده» (13) ؛ خدای تعالی دوست دارد ظهور نعمتش را در ظاهر بندگانش مشاهده کند.
برخی لباس را در اینجا، استعاری دانستهاند. مطابق این نظر، مقصود از این روایت دستور میانهروی به مومنان در جمیع امور است. مومن اهل حد وسط است. نه به سوی افراط میل میکند نه به سوی تفریط . روایات زیادی در این باره نقل شده است .
از جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «ثلاث منجیات» ؛ سه چیز موجب نجات انسان میشود.
1ـ خشیة الله فی السّر و العلانیة ؛ خشیت از خداوند در نهان و آشکار. خشیت، ترسی است که مبتنی بر بینش و فهم است، خوف از خداست.
هنگامی که عظمت او ادراک میشود. قرآن کریم میفرماید: «انما یخشی الله من عباده العلما» تنها علما، اهل خشیت هستند.
2ـ والقصد فی الفقر و الغنی (14) ؛ میانه روی و اعتدال در حال فقر و توانگری.
3ـ والعدل فی الرضا و الغضب (15) ؛ در حالت رضا یا هنگامه غضب، معتدل است.
اعتدال، تاکیدی بر جمله قبل امیرالمومنین علیه السلام هم هست اما در جنبه نفسانی. سرخوشی، مومن را از اعتدال بیرون نمیبرد و مرزها را نمیشکند و غضب و عصبانیت اعتدال وی را بر هم نمیزند.
«و مشیة التواضع» ؛ راه رفتن مومن متواضعانه است .
مومن نه دچار تکبر میشود و نه ذلت و خواری. مشی هم به رفتن گفته میشود و هم به روش. مومن هم در راه رفتن و هم در در روش زندگی از تواضع برخوردار است .
«خاضع لربه بطاعته» ؛ مومن برای اطاعت پروردگارش اهل خضوع است .
برخی گفتهاند خضوع، تواضع جوارح ظاهری و خشوع، تواضع باطن است. بعضی دیگر معتقدند خشوع در نگاه و صورت است ولی خضوع، با همه پیکر است . این معنا را از آیات قرآن اخذ کردهاند:
«خاشعة ابصارهم»(16) ؛ «و خشعت الاصوات للرحمن»(17) ، بعضی نیز خضوع را کرنش درونی دانستهاند. مومن خاضع است اما به سبب اطاعت پروردگارش، دل آن گاه در برابر حقیقتی کرنش میکند که درک عظمت نماید.
آدمی در میان موجودات به دلیل قدرت انتخاب، خضوع را از طریق تفکر و شناخت و معرفت به دست میآورد. البته آنگاه که برای مومن خضوع، حاصل شد، همه موجودات در برابرش خاضع میشوند. علی علیه السلام میفرماید:
«من خضع لعظمة الله تعالی ذلت له الرقاب»(18) ؛ کسی که برای خداوند تعالی خاضع شد. همه موجودات در برابرش خاضع خواهند بود.
خاضع انتخابی، خاضعان جبری را به دنبال خود میآورد. اختیار عالم را به دست میگیرد.
«راض عنه فی کل حالاته» ؛ مومن از پروردگارش در تمام حالات راضی است.
مومن اهل شکایت از خداوند نیست. هیچ گاه نعم الهی را فراموش نمیکند و بلا راهم به مصلحت خویش میداند.
امام حسین علیه السلام در هنگامه روز عاشورا که همه یاران به شهادت رسیدهاند و غرق دریای ابتلائات بودند، فرمودند:
«الهی رضا بقضائک و تسلیما لامرک» ؛ پروردگارا من خشنودم به قضای تو و به امر تو تسلیم هستم.
منبع:
برگرفته از کتاب «کیش پارسایان»، درسهایی از آیة الله مجتبی تهرانی.
لینک مقالات مرتبط :
- امام علی علیه السلام از نگاه اندیشمندان
- روابط اجتماعی امیرالمومنین علیه السلام
- شیوه های تبلیغی امیرالمومنین علیه السلام